هفت سین...
باز از پشت پنجره مهمان نا خوانده بی هیچ در و صدایی وارد میشود و اتاق را سرتاسر چون دلم به رنگ سیاه می نشاند شب سرشار از تنهایی با چادر خال خالیش سکوت را برایم به ارمغان می آورد شب از ستاره ها هم که...
View Articleسکوت سرشار از سخنان ناگفته است
دلتنگیهای آدمی را باد ترانه ای میخواند رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده میگیرد و هر دانه ی برفی به اشکی نریخته میماند…. سکوت سرشار از سخنان ناگفته است از حرکات ناکرده اعتراف به عشق های نهان و...
View Articleعشق ماندگار
در امتداد لحظه به لحظه نفسهایم همیشه تو می مانی و همیشه خواهی ماند و این صدای نوازشگر توست که همواره از دوردستها بر جانم آرامشی سترگ به ارمغان می آورد ای یار ای زیباترین کلام هستی بخش ای عشق ای زلال...
View Articleآفرینش..
خدا انسان را آفرید شادی را آفرید غم را آفرید و مانا ترین مانای هستی عشق را آفرید و صد افسوس جدایی را نیز آفرید و در اندوه فراغ جدایی خاطره و یاد را آفرید روزهایی راآفرید که از بام تا شامش در...
View Articleامید...
هم نفس خسته نشو این راه و این دشوارها همه گذران است به افق بی کرانه بنگر به آن سو سو های درخشان آفتاب دست بر دستان ام بگذار با آنکه دستانی به مراتب خسته تر از دستان تو دارم افق را بنگر سختی را به...
View Articleگرگها وسگها
شعر جاودانی از زنده یاد مهدی اخوان ثالث. یک هوا سرد است و برف آهسته بارد ز ابر ساکت و خاکستری رنگ زمین را بارش مثقال ، مثقال فرستد پوشش فرسنگ ، فرسنگ سرود کلبه بی روزن شب سرود برف و باران است امشب ولی...
View Articleشب...
در اینجا در روح من آنجا که وسعت بیکرانگی دلم آغاز می شود شب یگانه حکمران این دشت پهناور به تیرگی نشسته است باد بر پیکر پیر و بی رمق نارون حیاط می پیچد و من دلم را با آن همه وسعت سادگی بسان برگهای...
View Articleدر یاد آنکه رفت و آنانکه می مانند...
دیروز عصر در حال گشتن توی اخبار سایتها بودم .ناگهان با خبر در گذشت آندره آرزومانیان مواجه شدم. بد ترین خبری بود که تو این مدت میشنیدم. ۷ماه پیش استادم می گفت :تو استدیوی پاپ آندره را دیدم .سرطانش خیلی...
View Articleحقیقت یک رویا...
تا کی نشینم غمزده سر به زانویی خسته به امید روزی که تو باز آیی؟!!! تو نیستی و تو نخواهی بود زیرا که من در توهم در رویا در خواب آمدنت را دیده ام اما در حقیقت هیچ ندیدم ات هرچه دیدم سایه ای از سرابی یا...
View Articleتنهایی همیشگی...
تن و روحم می ترسد چون سقفی ویران که از بارش یکریز باران بر خود می لرزد یا چون شکوفه ای تنها بر درختی که با بارش یکریز برف مرگ را با همه هستی اش درک می کند. رفتم بسوی آیینه تا ببینم این کیست که چهره...
View Article
More Pages to Explore .....